در جلسه امتحان عشق
من ماندم و يک برگه سفيد !
يک دنيا حرف نا گفتني
و يک بغل تنهايي و دلتنگي ...
درد دل من در اين کاغذ کوچک جا نمي شود!
در اين سکوت بغض آلود
قطعه کوچکي از هوس سرسره بازي مي کند !
و برگه سفيدم
عاشقانه قطره اشکم را به آغوش مي کشد !
عشق نوشتني نيست ...
در برگه ام ، کنار آن قطره اشک
يک قلب کوچک مي کشم !
وقت تمام است .
برگه ها بالا ...
راه خودت را برو ، کاری به کار دلم نداشته باش
بیش از این مرا خسته نکن ، مرا بازیچه آن قلب نامهربانت نکن
دیگه طاقت ندارم ، صبرم تمام شده و دیگر نای اشک ریختن ندارم
ماندم و باور نکردی ، ماندی و در حقم بی محبتی کردی ، رفتی و شکستم
دوباره آمدی و من شکسته لحظه ای شکفتم ، دوباره پرپرم کردی
وقتی که عاشق نیستی هیچی واست مهم نیست و به دل سوخته ها میخندی
وقتی که عاشق میشی هچکس واست مهم نیست واسه عشقت تلف میشی
وقتی که دلتو میسوزونه میره تازه میفهمی نصف عمرت بر فناست
از همیشه ی انتظار
که میدانم حوصله به خرج نمیدهی
تا دلتنگی هایم را بشونی
فقط ...
این را میگویم
که تنهایی ام
آنقدر بزرگ شده است
که اگر ببینی
شاید نشناسی...!!
هنوز داغم نمیفهمم دوباره پشت پا خوردم
بهم میگفت دوسم داره، گذاشت و رفت و جا خوردم
مثل یه آدم گیجم، به یه نقطه شدم خیره
ازم دلخور نبود اما، چرا نگفت داره میره